تو ای والاترین احساس شیرین تو ای پیغمبر این شام ننگین
منو آسوده کن از بی‌پناهی 
 کنار دردهای من تو بنشین

تو تنها آسمون این زمینی  
نباید ماهو از من پس بگیری
من اینجا منتظر هر روز و هرشب
 که تا تو دست‌هایم را بگیری

دل از دلواپسی‌هایم گرفته  
بیا تو آخرین دلواپسی باش
بیا با آن نگاه گرم و معصوم      
تو تنها تکیه‌گاه خستگی باش

من اینجا با کسی حرفی ندارم     
 همه مردم برای من غریبه‌ان
نمی‌تونم بمونم پیش اونها  
که احساس منو از من می‌گیرن

تو باور می‌کنی یا نه، نگو نه  
تو می‌فهمی منو یا نه، نگو نه
تو تنها مرهم این زخم و دردی            
نگو باور نداری، نه نگو نه

تن من گیج و خسته، گنگ و تنها 
توی پس کوچه های بی‌کسی موند
توی دست‌هام نه دستی از رفیقی 
نه با من یاری از این بی‌کسی بود

بذار امشب بشینم توی چشمات 
بذار گم شم توی آغوش تو من
بذار شاید که باور کردی اینجا            
بدون تو نمی‌مونه تن من

واسه من رفتن تو یعنی حسرت 
نه اینجا حرفی از رفتن نگو تو
بیا باور کن اینجا من غریبه‌ام    
منو تنها نذار می‌میرم از تو

سایت پاتوق شهر 


موضوعات مرتبط: آخرین دل‌واپسی ، ،

تاريخ : پنج شنبه 14 مهر 1390 | 11:48 | نویسنده : محمد رمضانی پور |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.